
“پیش از این دیدی، رفیق سانچو، سی یا چهل غول درشت را؟ من قصد دارم یا آنها نبرد کنم و آنها را سلاخی کنم.”
– دون کیشوت
که براساس شخصیت و پیگیری دون کیشوت محترم معروف از لامانچا رفتار میکند.
در یکی از دهکدههای منطقه لامانچا، که نیازی به آوردن نام آن نیست، نجیبزادهای میانسال با نیزه و سپری کهنه که در اسلحه خانه داشت، یابویی نحیف، و سگی شکاری، زندگی می کرد. سه چهارم آنچه درآمد داشت، صرف خوردن سوپ گوشت گوسفند که بسیار ارزانتر از گوشت گاو بود، به عنوان شام می شد و سایر مواد غذایی در روزهای مختلف، از جمله سالاد سرکه، تخم مرغ نیمرو شده با چربی خوک، عدس پخته، غذای او را تشکیل میداد. روزهای یکشنبه نیز علاوه بر غذای معمولی، جوجه کبوتری را تناول میکرد. یکچهارم باقیمانده از درآمد او، خرج سایر هزینههای زندگی و لباس هایش میشد.
بقیه آن با یک پارچه ریز و پارچههای مخمل و کفشهای مخملی رفتند تا برای تعطیلات مطابقت داشته باشند، درحالیکه در روزهای هفته او در بهترین حیاط خانه خود چهره ای شجاع ساخته بود. او چهل سال گذشته در خانه خود یک خدمتکار، یک خواهرزاده زیر بیست، و یک پسر بچه برای میدان و بازار، که قبلتر زین میکرد و از قلاب نگهداری میکرد داشت. سن این آقاى ما حدود پنجاه بود؛ او از یک عادت سخت، بخشش، لاغری، سحرخیز و یک ورزشکار عالی بود.